تدبیر مجنون
مذهبی
جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : هوا خوبه

به مناسبت سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم/ مردمان این روزگار سخت از مرگ می‌ترسند و بنابراین، شنیدن این سخنان برایشان دشوار است.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، آنچه خواهید خواند نوشتاری است از «سید مرتضی آوینی» در رابطه با مرگ آگاهی انسانها. باخواندن این مطلب به راحتی می توان دریافت که سید شهیدان اهل قلم خود نیز آگاهانه مرگ در راه خدا را انتخاب کرده است.

گفتاري از شهيد آويني در باره مرگ
آگاهي

شهید آوینی می نویسد: «حضرت علی علیه‌السلام سخنانی از این دست که همه مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند. مرگ آگاهی کیفیت حضور اولیای خدا را در دنیا بیان می‌دارد، تا آن جا که هر که مقرب‌تر است مرگ آگاه‌تر است، و بر این قیاس باید چنین گفت که حضور علی علیه‌اسلام در عالم، عین مرگ اگاهی است. مرگ آگاهی یعنی آن که انسان همواره نسبت به این معنا که مرگی محتوم را در پیش رو دارد، آگاه باشد و با این آگاهی زیست کند و هرگز از آن غفلت نیابد.

 

مردمان این روزگار سخت از مرگ می‌ترسند و بنابراین، شنیدن این سخنان برایشان دشوار است. اما حقیقت آن است که زندگی انسان با مرگ در آمیخته است و بقایش با فنا. پیش از ما میلیاردها نفر بر کره‌ی زمین زیسته‌اند و پس از ما نیز. اگر مولا علی علیه السلام می‌فرماید "والله ابن ابیطالب با مرگ انسی آن چنان دارد که طفلی به پستان مادرش"، این انس که مولای ما از آن سخن می‌گوید چیزی فراتر از مرگ آگاهی است؛ طلب مرگ است، طلب مرگ نه همچون پایانی بر زندگی. مرگ پایان زندگی نیست، مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست، حیاتی بی‌مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می‌گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در میان این دو عدم فرصت زیستن دارد.

 

زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است، روشنایی‌هایش با تاریکی، شادی‌هایش با رنج، خنده‌هایش با گریه، پیروزی‌هایش با شکست، زیبایی‌هایش با زشتی، جوانی‌اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فناست و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده‌اند: «خلقتم للبقاء لا للفناء و اسمعوا دعوه الموت اذانکم قبل این یدعی بکم»، دعوت مرگ را به گوش گیرید پیش از آن که مرگ شما را فراخواند.

 

و همه‌ی این سخنان از سر مرگ آگاهی است و راستش لذت زندگی مرگ آگاهانه را جز اولیای خدا کس نمی‌داند؛ این لذتی نیست که به هر کس عطا کنند. تنگ نظری است اگر به مقتضای تفکر رایج، به این سخنان پشت کنیم و بگوییم: «تا کجا از مرگ می‌گویید؟ کمی هم در وصف زندگی بسرایید!» دل بستن در دنیا، دل بستن در فناست و مرگ بر ما سایه افکنده است. این علی است که چنین می‌فرماید؛ هم او که راه‌های آسمان را بهتر از راه‌های زمین می‌شناسد. سخنان او سروده‌های شاد و مفرح در وصف زندگی است، آن زندگی که با زهر فنا و مرگ در نیامیخته است.

 

منتها غفلت‌زدگان بیش‌تر می‌پسندند که با غفلت از مرگ، به سراب شادی‌های آمیخته با غصه دل خوش کنند. بگذار چنین باشد. اما اگر اولیای خدا در جست‌وجوی فناء فی‌الله هستند، بقایای حقیقی را طلب کرده‌اند؛ بودنی را که از دسترس مرگ و فنا و رنج و غصه و شکست دور باشد. به سختی علی علیه‌السلام گوش بسپاریم: "دل‌هاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آن که بدن‌هاتان را از آن بیرون برند. "

گردآوری: گروه نشریه کانون مهدویت دانشگاه

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 16:50 ::  نويسنده : هوا خوبه

ستارگان منتظر عنوان بخش جدیدی از مطالب مان است که در آن به احوالات علما ، عرفا، شهدا و صلحای عصر خودمان در زندگی روزمره و کاری شان خواهیم پرداخت / امام خميني رحمه الله - خانم فاطمه طباطبايي (عروس حضرت امام رحمه الله) مي‌گويد: «خانم تعريف مي‌کردند که چون بچه‌هايشان شب‌ها خيلي گريه مي‌کردند و تا صبح بيدار مي‌ماندند، حضرت امام شب را تقسيم کرده بودند؛ دو ساعت، خودشان از بچه ها نگه داري مي‌کردند و خانم مي‌خوابيدند و دو ساعت خود مي‌خوابيدند و خانم، بچه ها را نگهداري مي‌کرد. امام، روزها بعد از تمام شدن درسشان نيز ساعتي را به بازي با بچه‌ها اختصاص مي‌دادند، تا کمک خانم در تربيت بچه ها باشند.»[1]

خانم نعيمه اشراقي (نوه حضرت امام) مي‌گويد: « در يکي از روزها که شستن ظروف به عهده من بود، احساس خستگي مي‌کردم. براي همين، از خواهر خود خواستم که به جاي من، آن مسؤليت را انجام دهد؛ اما او ابا کرد. نزديک ظهر، وقت نماز، حضرت امام براي تجديد وضو به آشپزخانه رفتند که به علت طولاني شدن غيبتشان نگران شدم و به جستجوي ايشان به آشپز خانه سر زدم. ناگاه متوجه شدم که امام تمام ظروف را شسته‌اند و فرمودند: «سخن تو را شنيدم و احساس کردم نوبت من است که ظرف‌ها را بشويم.» و من، خجالت زده و شرمگين، تنها توانستم تشکر کنم.»[2]

***

خانم مرضيه حديده‌چي مي‌گويد: «روزي بر حسب اتفاق، تعداد ميهمانان منزل امام زياد شده بود. پس از صرف غذا و جمع کردن ظروف، ديدم آقا به آشپزخانه آمدند. چون وقت وضو گرفتنشان نبود، پرسيدم: «چرا به آشپزخانه آمده‌ايد؟» آقا فرمودند: «چون امروز، ظروف زياد است، آمده‌ام کمکتان کنم.» ايشان اين قدر رعايت حال و حقوق ديگران را مي‌کردند.»[3]


آيت‌الله شهيد دستغيب رحمه الله

شهيد دستغيب صبح‌ها به پياده‌روي مي‌رفت و از نسيم صبحگاهي استفاده مي‌کرد. در راه بازگشت نان مي‌خريد و به خانه مي‌آمد. سپس چاي و صبحانه را آماده مي‌کرد و بچه ها را صدا مي‌زد تا با هم صبحانه بخورند.[4]

ستارگان منتظر (قسمت دوم)ستارگان منتظر (قسمت دوم)

همسر شهيد دستغيب مي‌گويد: «در امور زندگي به من اختيار تام داده بودند. هر کاري که انجام مي‌دادم هيچ ايرادي نمي‌گرفتند، چون مي‌دانستند که راه ما، راه خودشان و هدف ما يکي است.

با بچه‌ها خيلي مهربان بودند. در اوقات فراغت، در حياط با بچه ها قدم مي‌زدند و آن‌گونه که بچه‌ها و نوه‌ها دلشان مي‌خواست با آنها رفتار مي‌نمودند. ايشان در کارهاي خانه هم علاوه بر کارهاي شخصي خود به ما کمک مي‌کردند. به کرّات مي‌گفتند: «من اجازه امر کردن را به خود نمي‌دهم.»

***

فرزند شهيد مي‌گويد: «ايشان در ايام مريضي مادران، از بچه‌ها نگهداري مي‌کردند. فراموش نمي‌کنم که حتي از نظافت بچه‌ها اِبائي نداشتند يا حتي خودشان خانه را جارو مي‌کردند.»[5]


آيت‌الله شهيد بهشتي رحمه الله

حجت الاسلام مهدي اژه‌اي مي‌گويد: « پنجشنبه‌ها که ساعت کار آقاي بهشتي، زودتر از روزهاي ديگر به پايان مي‌رسيد، به منزل مي‌آمدند و پس از لحظاتي به بيرون مي‌رفتند و خريد يک هفته منزل را انجام مي‌دادند.

وقتي گوشت مي‌خريدند، اصرار داشتند خودشان آن را قسمت قسمت کنند و هر چه خانم اصرار مي‌کرد که: «شما خسته هستيد و کار داريد، بگذاريد ما اين کار را بکنيم»، مي‌گفتند: «نه. من هم بايد در خانه کاري انجام بدهم، همه کارها را که نبايد شما بکنيد. من هم بايد در کارِ خانه سهمي داشته باشم.»[6]

***

فرزند ايشان مي‌گويد: «چون مادرم موفق نشده بود تحصيلات خود را تمام کند، پدرم[شهيد بهشتي] براي او وقت مي‌گذاشت و به او در يادگيري درس‌ها کمک مي‌کرد تا بتواند آماده شرکت در امتحانات باشد.»[7]


آيت‌الله ميرزا جواد آقا تهراني رحمه الله

حجت الاسلام حاج محمد تهراني مي‌گويد: « همسر آيت الله ميرزا جواد آقا تهراني، از سادات علويه بود. علاوه بر احترام زيادي که آقا براي ايشان قائل بودند، هر وقت که فرصت ياري پيدا مي‌کرد، در خانه، يار و کمک‌کار ايشان بودند؛ به طوري که چندين بار ديده شده بود که در آشپزخانه کار مي‌کردند يا منزل را جارو مي‌زدند.

***

اساساً ايشان به کسي زحمت نمي‌دادند. مخصوصاً در امور شخصي خويش تا آنجايي که مي‌توانستند و قدرت و توان داشتند، خودشان انجام مي‌دادند. حتي نسبت به همسرشان نيز رعايت احترام را مي‌کردند تا آنجا که از همسر خود نمي‌خواستند که مثلاً لباسهايشان را بشويند. بلکه اين همسرشان بود که با توجه به اخلاق مرحوم ميرزا جواد آقا تهراني، از ايشان مي‌خواستند که لباس‌هايشان را براي شستن در اختيار ايشان بگذارند و باز هم ايشان به سادگي حاضر نمي‌شدند، مگر وقتي که احساس مي‌کردند همسرشان با نيت و رضايت خاطر و بدون هيچگونه تکلف و زحمتي حاضر به انجام اين کار هستند.

***

چندين بار بدون اطلاع کسي، خودشان کنار حوض مي‌آمدند و با همان کهولت سن، مشغول شستن لباس هاي خويش مي‌شدند که به محض اطلاع، همسرشان مانع مي‌شدند. حتي گاهي مي‌ديدم که جارو به دست گرفته و حياط منزل را جارو مي‌زنند و اين در حالي بود که راه رفتن با عصا برايشان مشکل بود.[8]



[1]. مهر و قهر، ص 25.

[2]. همان.

[3]. مهر و قهر، ص 43.

[4]. گلشن ابرار، ج 2، ص 878.

[5]. نسيم بهشت، ص 18، 19

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 16:49 ::  نويسنده : هوا خوبه

همایش «هفت وادی تا ظهور» با حضور استاد رائفی پور

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 19:49 ::  نويسنده : هوا خوبه

یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع کرد و با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ گفتیم: دشمن! صدا زد: کی ناراضیه؟ بلند گفتیم: دشمن! دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟ ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن! بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده!!!

 

ستارگان منتظر عنوان بخش جدیدی از مطالب مان است که در آن به احوالات علما ، عرفا، شهدا و صلحای عصر خودمان در زندگی روزمره و کاری شان خواهیم پرداخت. این از بخش اول، منتظر بخش های بعدی مان هم باشید...

كبوتران عاشق

طلاهایش را که داد از در ستاد پشتیبانی جنگ بیرون رفت. جوان داد زد : خانوم ! رسید طلاها ! خندید وگفت: من برای دو پسرم هم رسید نگرفتم..

انفاق

**********************************************************

فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت « فردا بیا بیمارستان. » باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر ببیند. وسط راه غیبش زد. توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک نفر را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا . یک پیرمرد را

**********************************************************

نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم.آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن . صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم « زمین این طرف چمنیه ، بیا این   جا نماز بخوان .»گفت : اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه

نماز حسابي 

********************************************* 

باران خیلی تند می آمد. بهم گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا. » با لندروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی بهش گفت «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.

*********************************************

حدود 16 سال داشت. رزمنده ای بسیجی كه تازه به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشكر تعیین كرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را برعهده داشت

 حاج حسین به اتفاق دو نفر از مسئولان لشكر در حالی كه سوار تویوتا بود ، قصد داشت به موقعیت مورد نظر وارد شود ولی دژبان تازه وارد كه از روی چهره ، حاجی و همراهانش را نمی شناخت، گفت :  كارت شناسایی

حاج حسین گفت : همراهمان نیست.

دژبان : پس حق ورود ندارید.

یكی از همراهان خواست حاج حسین را معرفی كند اما حاجی با اشاره او را به سكوت فراخواند. اصرار كردند سودی نداشت. دژبان كارت شناسایی می خواست

همراه دیگر حاج حسین كه دیگر طاقتش تمام شده بود گفت :طنابو بنداز بریم حوصله نداریم.

دژبان در حالی كه اسلحه را به طرف آنها نشانه رفت با لحنی خشن گفت :  بلبل زبونی می كنید؟! زود بیایید پائین دراز بكشید رو زمین ، كمی سینه خیز برید تا با مقررات آشنا شوید. 

حاج حسین با فروتنی خاصی كه داشت به همراهان خود آهسته گفت :هر كار می گوید انجام دهید

و از خودرو پیاده شد. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین كار را كردند. وقتی كه پیاده شدند دژبان متوجه شد یكی از آنها یعنی حاج حسین ، یك دست بیشتر ندارد برای همین گفت : خیلی خب تو سینه خیز نرو اما ده مرتبه بشین و پاشو 

در همین حین مسئول دژبانی كه در حال عبور از آن حوالی بود منظره را دید و سراسیمه و پرخاش كنان به طرف دژبانی دوید و گفت :  برو كنار بگذار وارد شوند مگر نمی دانی ایشان فرمانده لشكر هستند؟

با شنیدن این سخن ، حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویدا شد.

حاج حسین بدون آنكه ذره ای ناراحتی در چهره روحانی اش مشاهده شود با تبسمی حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت و بوسه ای از روی مهر بر چهره او زد و گفت :  اتفاقا وظیفه اش را خیلی خوب انجام داد

و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حُسن انجام وظیفه ، او را بدرود گفت 

*‌*‌*‌*‌*************************************************

پرسیدم :چگونه می‌شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار موردی پیش نیامده که کمترین خراشی و جراحتی برداری، حال آنکه همیشه درخط مقدّم جبهه‌ای؟

وی در پاسخم گفت: «آن روز که در مکه معظمه در طواف بیت‌ا... الحرام بودم، آن لحظه‌ای که از زیرناودان طلا می‌گذشتم از خدا تقاضا نمودم که مرا از کاروانیان نور و فضیلت باز ندارد و مدال پرافتخار شهادت ارزانیم دارد.  راضی به اسارتم نگردد و مرا از اسارت به دست دژخمیان بعثی در سایه لطف و عنایت خود نگه دارد. تا لحظه شهادت کوچکترین آسیب و زخمی از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنی سالم و پیکری توانمند در حین نبرد و جدال با شراب گوارای شهادت، به محفل اُنس روم. همسرم! به تو اطمینان می‌دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خواست خواهم رسید. بدون اینکه قبل از شهادت کمترین آسیبی یا جراحتی متوجّهم گردد

****************************************

در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد ، که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد ، گناهان یک روز او این ها بود:

سجده نماز ظهر طولانی نبود !

زیاد خندیدم !

هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد !

 

 

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, :: 9:56 ::  نويسنده : هوا خوبه

 

 

 

 

حدود ده سال است که ساکن مجیدیه هستیم و در تمام این مدت با یک خانواده ارمنی همسایه ایم که انسانهای شریفی هستند، حدود یک سال پیش دختر همسایه مبتلا به بیماری ای شد که باعث فلج شدن هر دو پایش گردید. از آن روز مدام مداوا و طبابت و عوض کردن این دکتر و آن دکترشان شروع شد، ولی فایده ای نکرد

 

 

پارسال یه روز (أیام  فاطمیه بود ) که مرد همسایه داشت میرفت سر کار من هم از در بیرون میرفتم و باهم روبرو شدیم و پس از سلام و احوالپرسی جویای احوال دخترش شدم. گفت: این همه دکتر متخصص و گران قیمت هیچ تاثیری نداشت و هنوز دخترم قادر به حرکت نیست.
به او گفتم: میخواهی دکتر متخصصی را به تو معرفی کنم که حتما این درمان از دستش بر میاد؟؟
گفت: اگر چنین کسی هست و فکر میکنی میتونه خوب بگو!
گفتم: ما مسلمونا یه بانوی بزرگواری داریم به اسم حضرت فاطمه زهرا (س) اگر به او متوسل شوی و از او بخواهی مطمئنم مشکلت حل می‌شود. وقتی این را شنید لبخندی زد و سوار ماشینش شد و گفت: از اینهمه دکتر فوق تخصص و متخصص چکاری بر آمد که از توسل بربیاد؟ ولی دوستام چند تا فوق تخصص که تازه از اروپا آمده اند بهم معرفی کردند. سراغ اونها میرم ببینم چکار میکنند، و خداحافظی کرده و رفت.
من هم به دنبال کارم رفتم و دیگر از آنها خبر نداشتم تا اینکه چند هفته بعد به در خانه ما آمد زنگ زد و مرا کار داشت. رفتم دم در و پس از سلام و احوال پرسی جویای حال دخترش شدم. با چشم گریان گفت: بعد از آن روز که باهم صحبت کردیم من سراغ چندین متخصص دیگر رفتم ولی هیچ اثری نکرد. در صف انتظار یکی از متخصصین بودم و دخترم در کنارم خواب بود ،
ناگهان یاد حرفهای تو افتادم و در دلم متوسل شدم به همان کسی که گفتی و گفتم: ای خانم بزرگواری که فلانی تو را معرفی کرد و من اسمت را یادم نیست ، من تاجر فرش هستم، نذر میکنم که اگر دخترم را شفا بدهی ، برای تمام صحن های حرمت فرش دستباف هدیه میکنم، در همین حال و هوای خودم بودم که دیدم دخترم مرا تکان میدهد، به خودم آمدم ، دخترم گفت : بابا ببین من راه میرم. اون خانم گفت: بابات از من خواسته که تورو خوب کنم. از جات بلند شو و منو بلند کرد و من تونستم رو پاهام واستم و راه برم. و حالا در حالی که از تو برای معرفی این خانم خیلی ممنونم ، ازت خواهش میکنم آدرس حرمش رو بدی تا من نذرمو ادا کنم
اینجا دیگه من بودم که زار می‌زدم که ای مرد، تو بی خبری که خانم بزرگ و با کرامت ما زهرای اطهر نه که حرم ندارد بلکه قبر مشخصی هم ندارد

 

یا رب الزهرا بحق الزهرا اشف صدر الزهرا بظهور الحجه

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 19:39 ::  نويسنده : هوا خوبه

شاید اصطلاح «دل به جاده زدن» را شنیده باشید. اصطلاحی که به معنای «مسافرت کردن» است. این روزها، دل به جاده زدن، با خطرات بسیاری همراه است. ممکن است برخی به علت آنکه از پس هزینه های سفر برنمی آیند یا امنیت جاده ها ناکافی است، یا حتی از ترس آنکه در غیابشان، دزد خانه و کاشانه شان را ویران کند، قید سفر را رفتن را می زنند. در صورتی که سفر، می تواند آثار و برکات بسیاری برای فرد و جامعه داشته باشد.

ایسنا.محسن اسماعیل زاده

امیرمؤمنان علی (علیه السلام) می فرمایند: «مسافرت کنید که در آن پنج فایده است: اندوه زدایی، درآمد زایی، دانش افزایی، ادب آموزی و همراهی با شرافتمند.» (1)
برخلاف این روزها که بسیاری از مردم، بخاطر خطر دل به جاده زدن، مسافرت را ترک می کنند، در زمان ظهور به علت آنکه ترسی از بابت ثروت، امنیت جاده ها و شهرها وجود ندارد، مردم می توانند از فواید سفر بهره ببرند.

در ادامه در سه بخش «وضعیت معیشت مردم»، «امنیت در همه جا» و «آبادانی شهرها»، به بخش کوچکی از دل انگیزی عصر ظهور اشاره می کنیم.

وضعیت معیشت مردم
در عصر ظهور، کسی نگرانی مادی نخواهد داشت. از آنجایی که عدالت اقتصادی در عصر ظهور بطور کامل محقق می شود، هیچ تفاوت طبقاتی فاحشی میان مردم دیده نمی شود و هر کس، بهره ای به اندازه ی تلاشش خواهد برد.

وضع مالی مردم در عصر ظهور چنان پر رونق است که در روایتی از رسول مهربان اسلام (صلی الله علیه و آله)، چنین آمده است: «قیامت برپا نمی شود.. مگر آن که ثروت در میان شما افزون گردد تا آنجا که صاحب ثروت به دنبال کسی می گردد که صدقه اش را بپذیرد و وقتی آن را به شخصی می دهد، او می گوید» نیازی به آن ندارم.» (2)

 

همچنین، در روایتی از ایشان آمده است: «کسی نزد او (حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه)) می آید و می گوید: «ای مهدی! به من [مالی] بده...پس او تا آنجا که بتواند حمل کند، در لباسش پول می ریزد.» (3)

امنیت در همه جا

این همه قفل و دزدگیر و زنجیر و تمهیدات امنیتی بکار رفته در خانه و دیگر اموال مردم، نشان می دهد که مردم آخرالزمان، بهره ی چندانی از امنیت ندارند. غیر از آنکه دزدها در میان شهرها، پرسه می زنند، در جاده نیز، امکان غارتگری وجود دارد؛ علاوه بر غارتگری، خطر و ترس از جان نیز در جاده موج می زند. لابد آمار تلفات جاده ای را در اخبار دیده اید! بگذریم.

در دوران ظهور، کسی نیست که نگران قفل خانه اش و یا دزدیده شدن وسایلش باشد. همچنین، آنقدر امنیت در تمامی نقاط زمین موج می زند، که کسی حتی از حیوانات درنده نیز نمی ترسد.

در روایات معصومین آمده است: «هرگاه حضرت قائم (ع) قیام کند، به عدالت حکم می کند و در زمان او ستمگری برچیده می شود، به وسیله ی آن حضرت، امنیت در راه ها برقرار می گردد و زمین برکاتش را بر می آرود و هر حقی به حقدار می رسد.» (4)

 

همچنین در تأویل آیه ی «در این راه ها، شب و روز را با امنیت سپری کنید.» (5)، آمده است: «با قائم ما اهل بیت [محقق می شود].» (6)

یکی از زیباترین و گویاترین احادیثی که در این باره آمده است، از امیرالمؤمنین علی (ع) است که می فرمایند: «...کینه و لجاجت از دلهای بندگان رخت می بندد و جانوران وحشی و اهلی صلح و سازش کنند تا آنجا که یک زن از عراق تا شام پیاده می رود و جز بر روی گیاهان پا نمی نهد در حالی که زینتش همراه اوست؛ هیچ حیوان وحشی به او حمله نمی کند و او نیز از آن نمی ترسد.» (7)


آبادانی شهرها

یکی از زیبایی های دوران ظهور، آن است که هیچ خرابی و یا ویرانی در زمین باقی نمی ماند. بنابراین مردم خوشبخت عصر طلایی ظهور، هرگز به فکر این نمی افتند که کدام مقصد را برای سفر انتخاب کنند؛ چرا که همه جا آباد است.
«قلمرو مهدی (عج) به شرق و غرب عالم خواهد رسید. گنج ها برای او آشکار خواهد شد و هیچ نقطه ی ویرانی، در زمین باقی نمی ماند جز آنکه آباد می گردد.» (8)

براستی در روزهای طلایی ظهور، دل به جاده های سرسبز و خرم سپردن برای رسیدن به مقصدی امن و آباد، چه آسان است...


پی نوشت:
1. مستدرک الوسایل، ج 8، ص 115؛ به نقل از جوادی آملی، عبدالله، مفاتیح الحیات، ص 179
2. بخاری، الصحیح، ج 9، ص 74؛ به نقل از صدر، محمد، تاریخ پس از ظهور، موسسه ی موعود، 1387، ص 464
3. ینابیع الموده، قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ص 517؛ به نقل از همان، ص 466
4. بحارالانوار، ج 52، ص 338؛ به نقل از موسوی اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ج 1، ص 91
5. سوره ی سبا، آیه ی 18
6. المحجه، ص 175؛ به نقل از موسوی اصفهانی، محمد تقی، همان.
7. بحارالانوار، ج 13، ص 182؛ به نقل از صدر، محمد، همان، ص 470
8. قندوزی، همان، ص 341؛ به نقل از همان، ص 467

منبع: موعود

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 22:2 ::  نويسنده : هوا خوبه

در مقام انتظار باید به هر دو وجهِ این مقام توجّه داشت و روى آن تأمّل و تدبّر کرد. یکى ایمان به ولایت الهی از طریق امام عصر علیه السلام و آثار آن ایمان و دیگری شناخت ظلمات آخرالزّمان یعنی شناخت ریشه‌ی اصلی انحرافی که منجر به عدم حاکمیت امام معصوم شده است.

همین امروز اگر کسى در مقام اُنس با امام زمانش نباشد، در بى‏ اُنسى با حقایق به‌سر مى‏ برد، چون در حال حاضر و در شرایط هبوط هیچ چیزِ دیگری برای انسان ارزشِ مأنوس‌‌شدن با خود را ندارد. اُنس با انسانِ کامل به‌کلّی انسان را از کوته‌بینی آزاد می‌کند و با دیگر اُنس‏ ها قابل مقایسه نیست، به‌خصوص که اُنس با امام - که قلب عالم هستی است- اُنسی شهودى و حضورى است، اُنسى است که تمام وجود انسان را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد.

امام خودشان در شور تامِّ بندگى‏ اند و انسان‌ها را به شور و شیدایى با خدا مى‏ کشانند. زیرا ما همه در ذات خود بنده‌ی خداییم و فقط شور بندگى برای ما شور حقیقى خواهد بود.

وقتی فهمیدیم امام بنده‌ی محض خداوند ‌است می‌فهمیم شور امام شور محض بندگى است و هر‌کس به اندازه‏ اى که از امام، یعنى از عین بندگى فاصله دارد، به همان اندازه از خودِ حقیقىِ‏ خود فاصله دارد و به همان اندازه ناخود است و اُنس با چنین خودی، اُنس با بیگانه ی به ظاهر آشناست و هرگز شورآفرین و راضی‌کننده نیست.

رسیدن به شور بندگى و اُنس شهودى و حضورى با امام یک ‌راه دارد، فقط کافى است بتوانیم به امام نظر کنیم تا آماده‌ی تجلّیات نوری حضرت شویم.

امید و اطمینان و یقین به این‌که اگر ما ارادتمندانه به امام نظر کنیم امام به ما نظر می‌کنند، چاره‌ی کار است.

 

حضرت صادق علیه السلام در رابطه با برکات یقین می‌فرمایند: «الْیَقِینُ یُوصِلُ الْعَبْدَ إِلَى کُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مَقَامٍ عَجِیبٍ کَذَلِکَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنْ عِظَمِ شَأْنِ الْیَقِینِ حِینَ ذُکِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ کَانَ یَمْشِی عَلَى الْمَاءِ فَقَالَ لَوْ زَادَ یَقِینُهُ لَمَشَى فِی الْهَوَاءِ یَدُلُّ بِهَذَا أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ مَعَ جَلَالَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اللَّهِ کَانَتْ تَتَفَاضَلُ عَلَى حَقِیقَةِ الْیَقِینِ لَا غَیْرُ وَ لَا نِهَایَةَ بِزِیَادَةِ الْیَقِینِ عَلَى الْأَبَدِ وَ الْمُؤْمِنُونَ أَیْضاً مُتَفَاوِتُونَ فِی قُوَّةِ الْیَقِینِ وَ ضَعْفِهِ فَمَنْ قَوِیَ مِنْهُمْ یَقِینُهُ فَعَلَامَتُهُ التَّبَرِّی مِنَ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ إِلَّا بِاللَّهِ وَ الِاسْتِقَامَةُ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ عِبَادَتُهُ ظَاهِراً وَ بَاطِناً قَدِ اسْتَوَتْ عِنْدَهُ حَالَةُ الْعَدَمِ وَ الْوُجُودِ وَ الزِّیَادَةِ وَ النُّقْصَانِ وَ الْمَدْحِ وَ الذَّمِّ وَ الْعِزِّ وَ الذُّلِّ لِأَنَّهُ یَرَى کُلَّهَا مِنْ عَیْنٍ وَاحِدَةٍ وَ مَنْ ضَعُفَ یَقِینُهُ تَعَلَّقَ بِالْأَسْبَابِ وَ رَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذَلِکَ وَ اتَّبَعَ الْعَادَاتِ وَ أَقَاوِیلَ النَّاسِ بِغَیْرِ حَقِیقَةٍ وَ سَعَى فِی أُمُورِ الدُّنْیَا وَ جَمْعِهَا وَ إِمْسَاکِهَا» ‏(27)

 

یقین گوهر گران‌بهائى است که انسان را به‌ مراتب بلند و مقامات رفیع و شگفت‌آور می‌رساند و این گفتار رسول‌خدا صلی الله علیه و آله است که از عظمت و ارزش یقین خبر داد هنگامى که نام عیسى‌بن‌مریم علیه السلام برده شد و گفته شد که آن حضرت بر روى آب راه می رفت.

 

فرمودند: اگر یقین عیسى‌بن‌مریم بیشتر بود می‌توانست در هوا حرکت کند. از این بیانِ رسول‌خدا علیه السلام استفاده مى‏ شود که ملاک و میزان برترى انبیاء بر یکدیگر تفاوت مراتب و درجات یقین آن‌ها است و مراتب ازدیاد یقین حد و نهایتى ندارد و مراتب مؤمنان هم با ضعف و شدّت یقین متفاوتند و علامت و نشانه‌ی قوّت یقین در مؤمن این است که از هر قدرت و نیروئى به‌جز قدرت خدا منقطع باشد و در اجرای امر و فرمان خدا محکم و استوار بوده و در همه‌حال در نهان و آشکار در درون و برون متوجّه‌ی خدا و عبادت او باشد و حالات گوناگون، بود و نبود، زیادى و کمى ثروت، مدح و نکوهش، عزت و ذلت در نظرش یکسان باشد.

 

چون مؤمن تمام این‌ها را با یک چشم می‌بیند.

ولى آن‌کس که یقین او ضعیف باشد دلش متوجّه‌ی اسباب و عوامل ظاهرى است و خود را در برابر آن‌ها کوچک می‌کند و دنبال عادت‌ها و مقیّد به آن‌ها است و تحت تأثیر مدح و ثنا و نکوهش بى‏ پایه و اساس مردم قرار می‌گیرد و جدیّت و کوشش خود را در کارهاى دنیا و به‌دست آوردن و اندوختن آن صرف می‌کند.

 


پس اگر فقط و فقط با تمام اطمینانِ یقینی به امام نظر کنیم از تجلیات نوری حضرت بهره‌مند می‌شویم و این شروع انتظار است. درست است که زحمت و خون‌دل خوردن دارد ولى راه روشن است و رسیدن ممکن. تا برسیم به‌جایى که با اطمینانِ تمام و معرفت روشن و انگیزه‏ اى صحیح به آن مقام مقدّس نظر کنیم و دیگر هیچ، و این یعنی یافتنِ همه‌چیز.

 


روایات ائمه علیهم السلام به ما کمک می‌کنند که بفهمیم جهت جان خود را به‌کدام سو بیندازیم ولی برای واردشدن به عالم انتظار باید هر‌کس خودش همّت کند.

ابتدا باید فهمید مقام واسطه‌ی فیض، یک حقیقت محض و یک شعور بی‌کرانه‌ای است که دارای تجلیات نوری است و برخی به ‌آن نزدیک و برخی از آن دورند. معیار قرب به انوار آن حضرت، شرکت در انتظار آگاهانه نسبت به حاکمیت امام معصوم در عالم است و این‌که در این انتظار باید جان خود را بدون هیچ ابزار و واسطه‌ای به‌میان آورد و با نوری مرتبط شد که تعریف‌پذیر نیست ولی این نور، پدیدآورنده‌ی هر شور و شعورِ صحیحی است که انسان بدان نیاز دارد.

 

شور و شعف بندگى، بهترین شور و شعفی است که انسان به‌دنبال آن است و مرکز اصلی آن شعف، قلب مبارک حضرت صاحب‌الأمر علیه السلام می‌باشد و به‌همین جهت رسیدن به آن شور فقط با اتصال به قلب آن حضرت امکان پذیر است.

 

اگر امام به کسی نظر کنند او را در شور بندگی وارد مى‏ نمایند.

راه ورود به این شور بسته نیست و نباید مأیوس بود که برای سایر انسان‌ها چنین حالی ممکن نیست، چون امام‏ زمان علیه السلام از جنس ملائکه نیستند، انسانى‌ هستند که ولىّ‌اللّه شده‌اند و سایر انسان‌ها را نیز به چنین احوالاتی دعوت می‌کنند. کافى است ما ذغالِ وجود خود را با همّت و نظر، در کنار آتش افروخته‌ی وجود امام علیه السلام قرار دهیم تا به واسطه‌ی نور مبارک آن حضرت افروخته شود.

 


به گفته‌ی حکماء ممکن نیست حرکت متوجّه‌ی امر معدوم باشد. در نتیجه، حرکتِ بالقوّه‌ی هر انسانى به سوى انسانی است که در انسانیت بالفعل شده است و در عالمی متعالی موجود می‌باشد.

 

به‌همین جهت حرکت انسان به‌سوی تعالی، حرکتى است منطقى و جهت‏ دار و پرفایده، و جداشدن از سیرِ به‌سوی انسان کامل برابر است با بی‌راهه رفتن و گم‌شدن از مسیر انسانی. بر این اساس در دعای خود اظهار می‌دارید: «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى» خدایا منظر و توجّه مرا متوجّه حجّت خودت بگردان تا به‌ مقام او معرفت پیدا کنم که اگر او را نشناسم در دین و روش خود گمراه خواهم شد.

 

معنی ولایت فقیه

عرض شد در مقام انتظار دو وجه باید مدّنظر باشد یکی ایمان به ولایت الهی از طریق امام عصر علیه السلام و بهره‌مندشدن از برکات نظر مبارک آن حضرت بر فرد و جامعه، و دیگر شناخت ظلمات آخرالزّمان و شناخت ریشه‌ی اصلی ناکامی‌هایی که در اثر عدم حاکمیت امام معصوم در هر جامعه‌ای ظهور می‌کند.

 

اگر جامعه‌ای گرفتار انواع انحراف‌ها و شهوت‌پرستى‌ها و مُدپرستى‌ها شد، اگر تبلیغات و حیله‌های معاویه مؤثر افتاد، اگر اسیر تبلیغات فرهنگ مدرنیته شدیم، همه به‌جهت آن بود که معنى حاکمیت امام معصوم را نفهمیدیم. بشر نفهمید باید چشمش به‌کجا باشد و عملاً چشمش را به ‌هر اندیشه‌ی آلوده انداخت و با چشم آلوده نتوانست متوجّه‌ی نوری شود که خداوند برای او گذارده بود. این یک حقیقت است که:
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه‌ی پاک انداز

 

یعنى نظرت را از حاکمیّت‏ هاى ناپاک برگردان تا بتوانى به آن آینه‌ی پاک نظر بیندازى و آنچه را واقعاً خواستنى است بخواهى. پس باید آن‌چه خواستنى نیست نخواهی.
دیده آن باشد که باشد شَه‌شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس

 

اگر کسى معناى حاکمیت امام زمان علیه السلام را فهمید، جایگاه حکومت دینى را - به‌عنوان شرایط ‌گذار از فرهنگ مدرنیته به حاکمیت حضرت بقیة‌الله‌الأعظم علیه السلام - مى‏ فهمد و براى لحظه‌لحظه‏‌ی حکومت اسلامى جان و براى حفظ حاکمیّت ولایت فقیه سر مى‏ دهد.

 

کسی‌که معنى حکومت امام معصوم را فهمید متوجّه مى‏ شود جایگاه تاریخی ولىّ‏ فقیه کجاست و چرا ولی فقیه با تمام وجود پرچم تبعیت از امام‌زمان علیه السلام را به‌دوش می‌کشد و سعی می‌کند نظام اسلامی را از حاکمیت حکم خدا توسط انسان غیر‌معصوم فراتر ببرد، زیرا جهان، امکان بهره‌مندشدن از حاکمیت امام معصوم را در ذات خود دارد. (28)

 

تا زمانی‌که انسان‌ها متوجّه‌ی شرایطی نگردند که دارای امکاناتی نامتناهی برای کمال انسان است معنی فرهنگ مهدویت را نفهمیده‌اند و از متعلَّق طلب خود در فرهنگ انتظار آگاهی کاملی پیدا نکرده‌اند تا معنای حقیقی و نهایی بلوغ جهان را دریابند. شرایطی که باید یا در فرهنگ انتظار نظرت به ‌آن باشد و یا در آن قرار داشته باشی وگرنه در بیرون تاریخ به‌سر می‌بری.

 


کسانی با ملاک‌های حقیقى و صحیح فکر می‌کنند که معنى انسان را در نظام هستی بفهمند، این‌ها حتماً در زمانِ غیبتِ حضرت به‌عالم بقیة‌الله و حاکمیت حضرت نظر می‌دوزند تا ظلمات دوران غیبت بر آن‌ها بی‌اثر باشد.

آن‌ها سیاه‏ بختىِ انسان‌های شیفته‌ی تجدّدزدگی را مى‏ بینند و منفعل تبلیغات فرهنگى آن‌ها نمى‏ شوند.

چون حقّ را مى‏ شناسند و حکومت حقّ را مى‏ فهمند، هم‌چنان‌که می‌فهمند انسان تا کجا باید صعود کند، و نیز معنی حکومتى که انسان را به ‌مقصد نهایى‏ اش مى‏ رساند دریافته‌اند.

این انسان در هر حال - چه در غیبت و چه در ظهور- زیر سایه‌ی ولایت امام معصوم زندگى مى‏ کند و هم‌اکنون در شیدایىِ آن حاکمیت به‌سر مى‏ برد و به کمتر از آن قانع نمى‏ شود. بنابراین هر جستجو و طلبی که مانع شود تا جویندگان، راهی به ژرفای عالم بقیةالله بگشایند، عامل بی‌ثمری انسان‌ها است.

 

جستجوهایی که مقصد نهایی آن، نظر به‌عالم بقیةالله نیست، عامل نقصان روح آدمی است و تلاش‌های انسانی را به‌نوعی سرگردانی تبدیل می‌کند. این‌عالم بقیة‌الله است که باید در را بگشاید و افق را روشن نماید. چیزی‌که حضرت روح‌الله رضوان‌الله‌تعالی‌علیه متوجّه شد و در نتیجه با اقدام او افق تاریخ گشوده گشت.

 

هر نگاهی که به افق نورانی تاریخ معطوف نباشد یک افسانه و وَهم بزرگ است و نه یک تمدن بزرگ، و در کنار خود وَهم‌های کوچک‌تری را می‌سازد. نظر به عالم بقیة‌الله دقیقاً ابعاد ژرف روح انسان را به شکوفایی دعوت می‌کند و به ما کمک می‌کند تا حقّ را آن‌طور که در عالم جریان دارد مشاهده و ادراک کنیم و از جلوات نور پروردگار از پنجره‌ی وجود مبارک حضرت ولی‌ّعصر علیه السلام تغذیه نماییم. آیا چنین انتظاری بصیرت نیست؟

 


ما به دو چیز نیاز داریم، یکى شیدایى در دین‌دارى که فقط از طریق اُنس و ارتباط با حضرت ولی‌ّعصر علیه السلام حاصل می‌شود و دیگر زندگى در کنار هم‌دیگر که فقط از طریق حاکمیت امام معصوم و اجرای حکم الهی توسط آن حضرت محقّق می‌شود. باید فهمید حاکمیت امام معصوم چه چیزهایی را به بشریت بر‌می‌گرداند و ما را در کدام خانه سکنی می‌دهد و این همان بصیرتی است که با انتظار فرج حاصل می‌شود.
بیش از این گر شرح گویم ز ابلهی است
ز آن که فهم آن ورای آگهی است
لاجرم کوتاه کردم من زبان
گر تو خواهی از درون خود بخوان

پی نوشت ها:
23 - الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد بن على طبرسى‏، ج‏2، ص 471.
24 - بحارالانوار، ج 53، ص 177.
25 - بحارالانوار، ج52، ص140.
26 - خورشید مغرب، محمدرضاحکیمی، ص273.
27 - بحارالأنوار، ج‏67، ص 179 ، نقل از مصباح الشریعه.
28 - به کتاب «جایگاه امام و امامت در تکوین و تشریع» از همین مؤلف رجوع فرمایید.

منبع: سایت حرف آخر

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 20:24 ::  نويسنده : هوا خوبه

 

فكر كنم كمتر كسي باشه كه تا حالا اين جمله رو نشنيده باشه كه ميگن: با اومدن فصل بهار بايد خونه هاي دلمون رو هم از بدي ها و سياهي ها پاك كنيم.اما واقعا موندم كه اين خونه تكوني دلهاي ما چرا تمومي نداره؟ چه جوريه؛ اصلا دستي به سر و روی دلمون مي كشيم؟ يا اينقدر درگير گرفتاری هامون شديم كه يادمون مي ره براش مادری كنيم؟

يك بريز و بپاش اساسي

من كه احساس مي كنم زندگيم شبيه به يك كتاب شده كه هرسال دارم از روش مي خونم بدون هيچ حذف و اضافه و چاپ مجددي. هرسال «حول حالنا الی أحسن الحال» مي خونم ولي بي حالتر ميشم. اين يكنواختي داره دلم رو ميزنه.

 

همه چيز قاطي شده.انگار هيچ چيز سر جاي خودش نيست.ديگه دلم از ريخت و قيافه ي يك خونه ي تميز در اومده. خودم هم رغبت نمي كنم يك سري به دلم بزنم.

 

به نظرم يك نظافت درست و حسابي لازم داره. واجبه كه يك تغيير دكوراسيون اساسي به چهار ديواري دلم بدم. شرط اول خواستنه ، و خواستن هم كه توانستنه. پس مي ريم كه داشته باشيم يك ويو جديد و روبه دريا ازدلمون رو ببينيم.

 

جارو و خاك انداز رو ميگيرم دستم و بسم الله.

 

اول از همه خرت و پرت ها و وسايل به درد نخور كه تا دلتون بخواد تو دلم جا خوش كردن رو پرت مي كنم بيرون.يكي دوتا هم نيستن. به هيچ دردي كه نمي خوردند بماند، كلي هم فضاي دلم رو دلگیر و نمور و خفه كردند.

 

بدبختيش اينجاست كه همه جور وسيله ام پيدا ميشه ريزو درشت نداره، درهم درهم. حالا دارم متوجه مي شم كه چرا امسال اينقدر خلقم تنگ بود!!! نگو كه با اين همه وسايل به درد نخور ديگه جا واسه نفس كشيدن ما نبوده.

 

خب حالا خيلي هم بدون هيچي كه نمي شه زندگي كرد. بايد جاي خالي اين وسايل رو با يك سري چيزهاي ظريف و شكيل پر كنم.

 

دلم مي خواد رو اين ديوار قلبم يك تابلو نصب كنم. يك تابلويي كه توهيچ مغازه اي پيدا نمي شه.

 

يك تابلوي قيمتي اما فراموش شده. يك تابلويي كه كار دست هنرمند نيست. اما تا دلت بخواد كار دل توشه.

 

ته ته قلبم رو مي گردم و يك چيزي پيدامي كنم كه روش خروارها خاك نشسته. اينجاي خونه تكوني ام خيلي دردناكه .

با بغض خاكهاي روي تابلو رو پاك مي كنم. مثل اين مي مونه كه تو خونت يك گنج داشته باشي و فراموشش كني و حالا بعد از سالها زمين رو بكني و يادت بياد كه يك گنجي هم داشتي ولي دستت رو جلوي ديگران دراز مي كردی.

 

تابلو رو نصب مي كنم به ديوار و ميام از دور و فقط نگاهش مي كنم "يا اباصالح المهدي ادركني"

 

خيلي دلم براش تنگ شده بود...خيلي به خونه ام مياد.

فكري ام كه چرا تواين دوازده ماهي كه گذشت من همچين كاري نكردم؟

 

كلي اومد رو قيمت خونه ام، فكر نمي كنم به اين مفتي ها بتونن از چنگم درش بيارن.

 

اين يه شعار نيست كه به ديوار خونم زده باشم. يك عشقه از اون عشقهايي كه وقتي يادش مي فتي ته دلت روشن ميشه. از اون عشقها كه بعد از خدا همتا نداره.

 

البته همين يك تابلو كفايت نمي كنه هنوز يكسري چيزهاي ديگه هم لازمه تا اين خونه، خونه بشه. همه ي وسايل رو دارم منتها بايد دلم رو زير و رو كنم وخوباش رو جدا كنم، اين هم بستگي به هنر طراحي داخلي خودم داره كه چقدر سليقه و دقت به خرج بدم.

 

امسال تصميم دارم فرش خونم رو بدم يك قاليشويي خوب كه وقتي دوباره پهنش كردم اثري از لكه ها و سياهي هاي پارسال نباشه. يك فرشي بشه كه انشاالله آقا از روش عبوركنن.

بلكه دل ما هم بارونی بشه

 

ياد اين شعر حافظ افتادم كه ميگه: ميان عاشق معشوق هيچ حائل نيست/ تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز..

 

 

دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 18:13 ::  نويسنده : هوا خوبه

نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده‌ام و نه با تو دشمنی کرده‌ام (ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس 30) و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.

(انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام (انبیا 87) و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24) و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73) پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی . ( احزاب 10) تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می‌مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی .(انعام 63-64) این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده‌ای. (اسرا 83) آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59) پس کجا می روی؟ (تکویر26) پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50) چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟ (انفطار 6) مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود. (روم 48) من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60) من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می‌دهم. (قریش 3) برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم. (فجر 28-29) تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

جمعه 1 فروردين 1387برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : هوا خوبه


گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که ھوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه های دیروز بود و ھراس فردا ، بر شانه ھای صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه ھای تو کجا بود ؟
گفت: عزیزتر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگی ، بلکه در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه ھستی .
من ھمچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن ھمه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟
گفت : عزیزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکھایت به من رسید
و من یکی یکی بر زنگارھای روحت ریختم تا باز ھم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنھا اینگونه میـشود تا ھمیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راھم گذاشته بودی ؟
گفت : بارھا صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو ھرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود ،که عزیزتر از ھر چه ھست از این راه نرو که به ناکجاآباد ھم نخواھی رسید .

گفتم : پس چرا آن ھمه درد در دلم انباشتی ؟
گفت : روزی ات دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناھت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارھا گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی .آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنھا اینگونه شد که صدایم کردی .

گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟
گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار می کنی ھمان بار اول شفایت می دادم.

گفتم:مھربانــترینم ، دوستت دارم...
گفت: عزیزتر از هرچه هست ، من هم دوستت دارم
...

التماس دعای فرج

 

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تدبیر مجنون و آدرس mighat12.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 43
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 61
بازدید کل : 43727
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content